بدون عنوان
چند روز پیش خونه که رسیدیم هستی خانم شروع کرد به بهونه گیری.دنبال یکی از دفتر نقاشی هاش می گشت و مطمئن بود که من گمش کردم! از رو هم نمی رفت خلاصه منم دیم آروم نمی شه تحویلش نگرفتم خودمو زدم به بی خیالی و مشغول خیاطی شدم.یه کم که گذشت با خوشحالی اومد و گفت پیداش کردم.بعدشم اومد بوسم کرد.گفتم آشتی؟ گفت آره. گفتم شیطونه از جلدت در اومد بیرون؟ گفت آره.حالا رفته تو جلد یه بچه دیگه من: .پس بیچاره اون بچه! هستی: بیچاره اون مامان بچه! من: ...
نویسنده :
مامانی
8:33